سلام خانوم خوشگلای هنرمند😍 حالتون چطوره؟
این شما و این پنکیک پر ماجرای زینب پز😂
حافظ جان عاشق پنکیکه چند روز پیش شروع کرد به اصرار که من پنکیک می خوام منم که دیدم راه چاره ای ندارم اگه تسلیم نشم بیچاره ام میکنه بس که میگه😫 خسته مشغول پختن پنکیک شدم ، بعد مثلا خواستم خوشحالش کنم گفتم کاکائویی بپزم.ظرف پودر کاکائو رو آوردم و توی دلم گفتم به به چه پودر کاکائوی تیره ای بعدم ریختم و هم زدم. هی هم زدم دیدم نه رنگ نمیده دونه دونه ست🤔 وای اونجا بود که ازحس بویاییم کمک گرفتم و به این نتیجه رسیدم که پودر قهوه ربستا (برای دستگاه اسپرسو) ریختم توش😟
خلاصه که پختم و چقدرم این دفعه خوشگل شدن😐
بعدشم مدیریت بحران کردم سس کارامل زدم دادم به حافظ که متوجه تلخی قهوه اش نشد ولی نگذاشتم زیاد بخوره آخه قهوه برای بچه خوب نیست😒 خلاصه هنوزم به دلشه که یه دل سیر نخورد باید یه بار دیگه بپزم از دلش در بیاد😄
پریروزم برای بابام کیک شیره پختم توی فر هی نگاهش میکردم هی میگفتم ای خدا چرا این پف نمیکنه آخر سر بعد کلی فکر به این نتیجه رسیدم که بکینگ پودر نزدم اصلا☹
یه بار دیگه ام دوتا دستور رو با هم اشتباه کردم کیکم خراب شد😐 اون چند روز پیشم کیک یزدی پختم وقتی رفت توی فر یه دفعه شیشه گلاب رو دیدم😒 اصلا گلاب نزده بودم😕 کیکم خشک شد. خب حالا اگه همه ی این متن رو خوندین شما هم از دست گلایی که به آب دادین بگین تا دور هم حرص بخوریم و بخندیم😅
...